غرور من که زسختی به کوه میمانست ، کمر به کشتن خود بست و خاک پای تو شد
دلم که به همه بیگانه بود و یار نداشت ، چه دید در تو که اینگونه آشنای تو شد ؟
هیچ وقت مغرورنشو ، برگ ها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند .
دوستی شوخی سرد آدماست ، بازی شیرین گرگم به هواست ، واسه کشتن غرورمن و تو ، دوستی توطئه ثانیه هاست